به گزارش سرویس علمی و فرهنگی مرکز خبر حوزه آنچه میخوانید شرح حال حضرت نفیسه خاتون است که به قلم حجةالاسلام والمسلمین محمدمهدى بحرالعلوم به رشته تحریر درآمده است.
* نفیسه خاتون که بود
حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها دختر جناب حسن بن زید بن امام حسن مجتبى علیهالسلام و عمه حضرت عبدالعظیم حسنى علیهالسلام، در سنه 145 ه.ق. در مکه معظمه متولد شد و در مدینه منوره با زهد و عبادت به سر برد.
ایشان با اسحاق الموتمن، پسر حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام ازدواج کرد و از آن صلب پاک، یک پسر و یک دختر به نامهاى قاسم و امکلثوم به دنیا آورد.
گفته شده است که ایشان با شوهر و فرزندان خود از مدینه به مصر رفته و هفت سال در آن جا به سر برد و در ماه رمضان سنه 208 ه.ق، در سن 63 سالگى به سراى قرب الهى شتافت. به علت وفات این جلیله مخدره، ماتم بزرگى سراسر مصر را فرا گرفت و این روز از أیام مشهور روزگار شد.
با اعلام این خبر از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشییع جنازه آن بانوی پرهیزگار به مصر آمدند و دسته دسته بر وى نماز گذاشتند.
در آن شب به احترام این سیّده جلیله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه که در مصر بود، صداى گریه و شیون به گوش مىآمد و تأسفى عظیم بر مردم مصر هویدا شد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمى قدسسره در منتهىالآمال (ج2/ص300) به نقل از «تاریخ طبرى» (ج5/ص174) مىنویسد: هنگامى که نفیسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق علیهالسلام خواست بدن همسرش را از مصر به مدینه آورد و در بقیع به خاک سپارد. مردم نزد امیر شهر رفتند تا وى اسحاق را از این امر باز دارد، اما اسحاق نپذیرفت.
مصریان اموال بسیارى براى او جمع کردند تا از آن اندیشه برگردد، اسحاق همچنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسید، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون دیدند.
سبب را از او سؤال کردند، گفت: دیشب رسول خدا صلىاللّهعلیهوآلهوسلم را در خواب دیدم که به من فرمودند: «اموال ایشان را رد کن و سیّده نفیسه را نزد ایشان دفن نما، «لانّ الرّحمة تنزل علیهم ببرکاتها»؛ رحمت خدا به برکت وجود خانم بر اهل مصر نازل مىشود». سرانجام سیّده را در مزار «درب السباع» دفن کردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدینه شد.
شکى نیست که حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها دختر حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلام و عمه حضرت عبدالعظیم حسنى علیهالسلام است؛ اما عدهاى از علماى انساب و مورخان، او را دختر زید بن حسن علیهالسلام دانستهاند که على التحقیق اشتباه مىباشد و رد آن بیان خواهد شد.
مؤلّف «عمدةالطالب» به نقل از «ریاض الانساب» (ج 1/ ص101) مىنویسد: زیدبن حسن علیهالسلام با لبابه دختر عبداللّه بن عباس ازدواج کرد و از او دو فرزند، یکى پسر که او را حسن نامید و دیگرى دختر و او را نفیسه نام نهاد، به دنیا آمد.
* همسر نفیسه خاتون
نفیسه را ولید بن عبدالملک تزویج کرد و از وى فرزندى آورد. چون زید بر ولید بن عبدالملک درآمد او را بر سریر خویش جاى داد و سى هزار دینار دفعة واحده به او عطا نمود.
اما جمعى دیگر از مورخان، نفیسه خاتون را دختر حسنبن زید بن حسن علیهالسلام دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق علیهالسلام مىدانند، و در باره تاریخ تولد و وفات ایشان هم اتفاق نظر دارند.
* شجرهنامه حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها از منظر علماى انساب و مورّخان:
مرحوم شیخ عباس قمى رحمةاللّهعلیه در کتاب«سفینةالبحار» (ج2/ص604) مىنویسد: «نفیسة هى السیّدة الجمیلة التى وردت روایات فى مدحها، حکى الشیخ محمّد الصبان فى اسعاف الراغبین عن کتاب حسن المحاضر، انّ السیدة النفیسة بنت الحسن بن زید بن الحسن المجتبى علیهالسلام؛ نفیسه، خانمى جلیلالقدر است که روایتهایى در مدح او وارد شده است. محمّد الصبان در کتاب «اسعاف الراغبین» از کتاب «حسن المحاضر» نقل مىکند که وی دختر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام مىباشد.
یاقوت حموى، جغرافىدان مسلمان در کتاب «معجم البلدان» (ج5/ص604) مىنویسد: «بمصر من المشاهد و المزارات، بین مصر و القاهره، قبّة قیل انها قبر السیّده نفیسه بنت الحسن بن زید بن حسن علیهالسلام؛ در مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است که مىگویند قبر سیده نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام مىباشد.
ایشان با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق علیهالسلام وارد مصر شد. گفته شده است که ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زید بود. زیرا وى از طرف منصور دوانقى حاکم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد. از این رو، اکثر مورخان اتفاق نظر دارند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید مىباشد.
مولف کتاب اعلام النساء المومنات (ص626) و مشاهد العترة الطاهرة (ص239) مىنویسد: «توفیت بمصر نفیسه بنت الحسن بن زید بن الامام الحسن المجتبى علیهالسلام» و همچنین مولفان کتابهاى وفات الاعیان (ج 5/ص423)، نور الابصار (ص244 )، روح و ریحان (ص103)، سراجالانساب (ص35)، ریاحین الشریعه (ج5/85)، منتهىالآمال (ج2/ص992) و تتمةالمنتهى (ص188)، تصریح نمودهاند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام مىباشد.
دلایلى که ثابت مىکند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام مىباشد نه دختر زید بن حسن علیهالسلام:
1- تمام مورخان در تاریخ تولد و وفات حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها اتفاق نظر داشته و مىنویسند که او در سنه 145 ه.ق. در مکه معظمه به دنیا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات یافته است. از این رو، قول کسانى که این سیده جلیله را همسر ولید بن عبدالملک بن مروان دانستهاند، اشتباه مىباشد، زیرا ولید در سنه 96 ه.ق. از دار دنیا رفته است.
برخى مورخان، حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها را به اشتباه، خواهر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام و دختر زید بن حسن دانستهاند، در حالى که ایشان خواهر زید بن حسن بن زید بن امام حسن و دختر حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلام بوده است. علامه سید محسن امین قدسسره در «اعیانالشیعه» (ج7/ص96) مىنویسد: و فى هامش التهذیب على ترجمة زید بن حسن بن زید بن حسن بن على... انه اخو السیدة النفیسه.
اگر قائل شویم که حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها همسر ولید بن عبدالملک بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق علیهالسلام درآمده است، همانطور که مولف کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم علیهالسلام این مطلب را ادعا نموده است، لازم مىآید که ایشان دختر زید بن حسن علیهالسلام باشد و حال آنکه بیشتر مورخان، حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها را دختر حسن بن زید نوشتهاند.
اضافه بر این، چون وفات این بانو در سال 208 هجرى اتفاق افتاده است، پس نمىتوان پذیرفت که ایشان حدود 140 سال عمر کرده باشد.
از سوى دیگر جمعى از مورخان و محدثین بزرگ، تاریخ ولادت حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها را سنه 145 هجرى نوشتهاند که هیچ تردیدى باقى نمىماند که ایشان دختر حسن بن زید و همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق علیهالسلام بوده است.
2- چگونه مىتوان پذیرفت که حضرت نفیسه، همسر ولید بن عبدالملک باشد، حال آنکه بعد از وفات حضرت نفیسه سلاماللّهعلیها به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق علیهالسلام خواست آن جسد شریف را به مدینه منوره حمل کند و در قبرستان بقیع دفن نماید.
در همین رابطه محدّث کبیر، حاج شیخ عباس قمى قدسسره در کتاب «منتهىالآمال» در ادامه حالات فرزندان امام جعفر صادق علیهالسلام مىنویسد: بدان که زوجه اسحاق بن جعفر الصادق علیهالسلام، علیا مخدره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهمالسلام است که به جلالت شأن معروف است. ایشان در سنه 208 در مصر وفات کرد و در آن جا به خاک سپرده شد.
* ارادت مصریان به حضرت نفسیه خاتون
مصریان اعتقادى کامل به او دارند و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب مىشود.
شیخ ذبیحاللّه محلاتى هم در کتاب «ریاحین الشریعه» مىنویسد: سیّده نفیسه بنت حسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب علیهالسلام که در خاک مصر مدفون است، مزارش زیارتگاه خاص و عام مىباشد و به طاهره و کریمةالدارین مشهور است.
پس با دلایل فوق ثابت شد که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن علیهالسلام بود و قول کسانى که این سیده جلیله را دختر زید بن حسن علیهالسلام دانستهاند، صحیح نیست.
* حضرت نفیسه خاتون (س) از منظر علما
همانطورى که در مباحث قبل اشاره شد، حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها به زهد و عبادت و صیام روزها و قیام شبها مشهور روزگار خود بود. او صاحب مال زیاد بود، لذا به درماندگان، مریضان و عموم مردم احسان مىکرد. سى مرتبه به حج مشرف شد که بیشتر آن پیاده بود. در مسجدالحرام در حالى که پردههاى خانه خدا (کعبه) را مىگرفت، اشک مىریخت و ناله و فریاد مىکرد، و این جملات را مىگفت: الهى و سیّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاک عنّى...
زینب دختر یحیى متوّج درباره عبادت او مىگوید: «چهل سال در نزد عمّهام نفیسه خاتون خدمت مىکردم و هرگز ندیدم که وى شبها بخوابد و روزها افطار کند. به او گفتم: امّا ترفقین بنفسک؟ قالت: کیف أرفق بنفسى و قدّامى عقبات لا یقطعهاالاّ الفائزون؛ منتهىالآمال 2/299؛ آیا مراعات حال خود را نمىکنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات کنم در حالى که پیش روى من عقباتى است که جز رستگاران نمىتوانند آن را بپیمایند.
تشریففرمایى سیده نفیسه سلاماللّهعلیها به مصر در سال 193 بود. اهل مصر چون خبر ورود او را شنیدند، از آن جایى که ارادتى خاص به خاندان پیامبر صلىاللّهعلیهوآلهوسلم داشتند، از زن و مرد به استقبالش شتافتند و در ملازمت حضرتش بودند تا اینکه در سراى «جمالالدین عبداللّه بن جصاص» که از کبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدتى در آنجا سکونت کرد،ریاضالشریعه 5/90؛ و پس از چندى در منصوصه، خانه «ام خانى» سکونت اختیار نمود. حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها نزد عربها «سیّده» و «ست نفیسه» که به معناى «خانم» است، خوانده مىشود. همانطور که گفته شد، تولد ایشان را به سال 145هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمد و ابراهیم، پسران عبداللّه محض فرزند حسن مثنى نوشتهاند و در حالات آن مخدّره چنین گفتهاند: بسیار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزهدار بود و جمعى از او خواستند که روزهاش را افطار کند، در جواب گفت: سبحاناللّه، سى سال است که از خدا مسألت دارم صائم از دنیا بروم، چگونه از آرزوى سى سالهام دست بکشم؟
ایشان در وقت احتضار این اشعار را مترنّم بود:
اصرفوا عنّى طبیبى
ودعونى و حبیبى
زادنى شوقى الیه
و عزامى فى لهیب
طاب هتکى فى هواه
بین واشٍ و رقیب
لاا ابالى بفواتٍ
حین قد صار نصیبى
لیس من لامٍ بعذلٍ
عنه فیه بمصیب
جسدى راضٍ بسقمى
وجفونى بنحیبى
طبیب را از من دور کنید و مرا با دوست خود واگذارید، که شوق و محبت و ناله من از براى لقاء او افزون شود و به ملاقاتش بروم...
* ماجرای حفر قبر
نوشتهاند که حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها به دست خود قبرش را حفر کرد و همه روزه در میان آن مىرفت و نماز مىگزارد و قرائت قرآن مىنمود، طورى که شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، که بعد از هفت سال اقامت در مصر بود، بیمار شد و به بستر مرگ افتاد، روزهدار بود و قرآن قرائت مىکرد و در هنگام قرائت سوره مبارکه انعام چون به این آیه شریفه رسید « لهمّ دارالسلام عند ربّهم» انعام6/؛ دار دنیا را وداع گفت.
* بارقه غیبى
سیده نفیسه سلاماللّهعلیها، بر اثر پرهیزگارى و اطاعت از پروردگار به ارتقاى روحى و تکامل معنوى دست یافت. ارمغان این توفیق، نورى بود که بر خانه دلش تابید و آن را روشن و تابناک ساخت و این ویژگى موجب شکوفایى استعدادهاى عالى وى گشت و بعد متعالى وجودش را فضیلت بخشید و بر علم و معرفتش افزود و به قول حضرت على علیهالسلام که مىفرمایند: العلم محیى النفس (دانش روح را زنده مىکند)، یادآور مىشود که سیده نفیسه در هیچ مکتب و مجلسى به تحصیل علم اقدام نکرد، بلکه به دلیل تزکیه و تهذیب نفس، قلبش از هر جهت صیقلى شد و صلاحیت لازم را بهدست آورد و از علم الهامى بهرهمند گشت؛ دانشى که به جهت وجود استحقاق و اقتضاى حکمت و مشیت بالغه الهى بر دل شایستهاش تابید و آن را بارور از علوم، معارف و معانى کرد.
یکى از کسانى که موفق گردید از چشمه معارف سیده نفیسه سلاماللّهعلیها جرعه نوشى کند، محمد بن ادریس شافعى مىباشد. وى همواره از سیده نفیسه استفادههاى علمى و معنوى مىبرد و هنگامى که براى تدریس به مسجد فسطاط مىرفت، در سر راهش در منزل این بانو توقف مىکرد و از او اخذ حدیث مىنمود.
* کرامات نفیسه خاتون(س)
اخبار سیده نفیسه سلاماللّهعلیها و کرامات او در کتابهاى بسیارى شرح داده شده است و کرامات زیادى از آن حضرت نقل کردهاند. کتابى در مآثر ایشان موسوم به «مآثر النفیسه» نوشته شده است. در ذیل کراماتى از سیده نفیسه سلاماللّهعلیها و یک نمونه از اشعارى که در مدح آن حضرت سروده شده است را به جهت تبرک و تیّمن از کتاب «ریاحین الشریعه» (5/94) ؛ تقدیم خوانندگان عزیز مىنماییم:
یا من له فى الکون من حاجةٍ / علیک بالسیّده الطاهرة / نفیسه و المصطفى جدّها / اسرارها بین الورى ظاهرة/
فى الشرق و المغرب لها شهرة/ انوارها ساطعة باهرة/ کم من کراماتٍ لها قد بدت / و کم مقاماتٍ لها فاخرة/
یا حبّذا سیّدة شرفت/ بها اراضى مصرها و القاهرة/ بنفسها قد حضرت قبرها/ خال حیاة یالها حافرة/
تتلوا کتاب اللّه فى لحدها/ و هى لمن قد زارها ناظرة/ حجّت ثلاثین على رجلها/صائمةً عن اکلها قاصرة/
یسقى بها الغیث اذام القرى/ قد اجدبت من سجّها الماطرة/ والشافعى قد کان یاتى لها/ سعى الى دار بها غامرة/
یرجو بان تدعوا له دعوة/ فیالها من دعوةٍ وافرة/ صلّت علیه بعد موتٍ و قد/ اوصى بذا فهى له شاکرة/
سبحان من اعلى لها قدرها/ لاّنها بین الورى نادرة
* دختر زمین گیر مرد یهودی
در جوار منزل حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها، مردى یهودى مىزیست که دخترى زمینگیر داشت و دخترک نیروى ایستادن نداشت. روزى مادرش قصد گرمابه نمود و خواست دخترش را همراه خود ببرد، ولى دخترش به جهت ناتوانى پاهایش، قادر به حرکت نبود، لذا به مادر گفت که توان این کار را ندارم. مادر گفت: تنها در خانه مىمانى تا من برگردم. دختر گفت: نمىتوانم، زیرا از تنهایى وحشت دارم. دختر به مادر خود پیشنهاد داد که مرا به خدمت این سیّده شریفه که در همسایگى ماست ببر تا از گرمابه مراجعت کنى. چون مادر دخترک این سخن را شنید به خدمت سیّده نفیسه رفت و از آن علیا مخدّره خواست تا دختر را نزد خود بپذیرد؛ نفیسه خانم هم درخواست او را پذیرفت. زن یهودیه دختر خود را به خانه حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها آورد و در اتاقى گذاشت و خود عازم گرمابه شد. چون هنگام نماز رسیده بود، حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها آبى براى وضو آماده ساخت و با آن وضویى ساخت. ترشحاتى از آب وضوى آن حضرت بر اعضاى دختر یهودى پاشیده شد و دخترک به برکت آن عافیت یافت. هنگامى که زن یهودى از گرمابه برگشت، دخترش براى استقبال، با پاى خود به سوى مادر دوید. وقتى مادر این حالت را دید، سبب را از دخترش پرسید. دختر اظهار نمود که از برکت آب وضوى سیّده نفیسه، پاى فلجم شفا یافت. مادر دخترک و دیگر بستگان او پس از دیدن این کرامت، شهادتین را جارى کردند و اسلام آوردند.
* مقنعه و آب نیل
کایت کردهاند که وقتى در زمان سیّده نفیسه سلاماللّهعلیها رود نیل کمآب شد، اهالى به خدمت سیّده نفیسه رفته و از او دعایى خواستند.
حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها هم مقنعه خود را به آنان داد و امر فرمود که آن را در دریا بیفکنند تا به برکت آن عنایتى از طرف ربّالارباب شود. اهالى مصر به فرموده سیّده نفیسه خاتون عمل کردند و مقنعه آن بانوى مکرمه را به رود نیل انداختند. هنوز از آن مکان دور نشده بودند که، آب رود افزایش یافت و بالا آمد و باعث سرور و شادمانى اهالى مصر شد.
* جوان اسیر
زنى از اهل ذمّه، در سوز فراق پسرش که در شهر و دیار دشمنان اسیر شده بود، مىنالید؛ تا اینکه روزى به شوهر خود گفت: شنیدهام در این شهر زنى است که او را نفیسه بنتالحسن گویند، که در عبادت و دیانت زبانزد عام و خاص است و اهالى مصر از او طلب دعا مىنمایند. خوب است به حضور این مخدره بشتابى و از فرزند گمشدهمان، نزد او یاد کنى؛ شاید در حق وى دعایى کند! اگر دعاى او مستجاب شود و فرزندم برگردد، به دین و آیین او ایمان خواهیم آورد. شوهر آن زن به حضور نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها شرفیاب شد و داستان گمشدن فرزندش و وضعیت همسرش را به عرض آن حضرت رساند. حضرت نفیسه هم دعا کرد تا خداوند فرزندش را به او باز آورد. چون نیمههاى شب شد، دیدند در خانه را مىکوبند. زن بیرون شتافت و در را باز کرد. با تعجّب، جوانش را پشت در دید. اشک دور چشمانش حلقه زد و به یاد دعاى نفیسه خاتون افتاد، لذا از فرزندش چگونگى رهایىاش را پرسید. جوان گفت: مادر! در فلان وقت بر در ایستاده بودم (و این همان موقع بود که حضرت نفیسه خاتون دعا کرده بود) و بىخبر از همه جا سر در گریبان خود داشتم که ناگاه دستى بر قید و زنجیر افتاد و شنیدم کسى مىگفت: او را رها کنید! چرا که سیّده نفیسه بنت الحسن در حق او شفاعت کرده است. از بند و غل رها شدم و پس از آن به ناگاه خود را در سر محله خودمان دیدم و به در خانه رسیدم. مادر این جوان، شادمان شد و اسلام آورد و از خدام نفیسه خاتون شد. این کرامت چنان در مصر و میان یهودیان منتشر شد که هفتاد تن از آنها به دین مبین اسلام تشرّف یافتند.
* پیرزن و دعای مستجاب
زنى سالخورده چهار دختر داشت که با پنبهریسى زندگى مىکرد. پیرزن پنبههاى ریسیده را هر جمعه به سر مىگرفت و به بازار شهر مىآورد و با فروش آن مقدارى کتاب و با نیمى دیگر از آن، طعامى براى یک هفته دختران خود خریدارى مىنمود.
ر وزى از بازار عبور مىکرد و آن رشته بر سر داشت، ناگاه پرندهاى تیز چنگال از هوا به زیر آمد و آن رزمه رشته را ربود و به هوا بلند شد. آن زن از این حادثه، بر روى زمین افتاد و چون به هوش آمد، گریست و گفت: با دختران یتیمم چه کنم که اکنون منتظر و گرسنه هستند؟! مردمان بر گردش جمع شدند و حالش را پرسیدند. وى قصّه خود را باز گفت، لذا او را به حضرت سیّده نفیسه خاتون راهنمایى کردند و گفتند: به خدمت ایشان رو و درخواست دعا کن. همانا خداى تعالى از برکت دعایش، مهمّ تو را کفایت فرماید ! پیرزن با حالت نگران خدمت حضرت نفیسه خاتون سلاماللّهعلیها رفت و سرگذشت خود را به عرض رسانید و خواستار دعا گردید. سیّده نفیسه دست به دعا برداشت و عرض کرد: «یا من علا فقدر، و ملک فقهر حبّر من امّتک هذه ما انکسر فانها خلقک و عیالک» چون این کلمات تمام شد، به آن زن فرمود: در جایى بنشین که خداى تعالى بر هر کارى تواناست. پیرزن بر در سراى نفیسه خاتون نشست و به واسطه گرسنگى اطفالش، قلبش سوزناک بود. هنوز ساعتى نگذشته بود که ناگاه جماعتى را دید که در سراى نفیسه خاتون اجازه دخول مىطلبند. چون داخل خانه شدند، سلام دادند. سیّده از حال ایشان پرسید، عرض کردند: ما را حکایتى عجیب است. ما مردمى هستیم که به دریا سفر مىکنیم و خدا را بر عافیت سپاس مىگذاشتیم. چون نزدیک شهر شما رسیدیم، کشتى ما سوراخ شد و آب در داخل آن جارى شد چنان که مشرف بر غرق شدیم. هرچند آن مکان سوراخ را مسدود مىکردیم، فایدهاى نبخشید، لذا چون آب طغیانش را زیاد نموده بود به درگاه حضرت احدیّت و به حضرت شما توسل و استغاثه جستیم. در همین اثنا مرغى را در بالاى سرمان مشاهده کردیم که خرقهاى را که در آن پنبه رشته بود به سوى ما افکند. آن خرقه رشته را در شکاف کشتى جاى دادیم، فوراً آب از طغیان باز ایستاد و به سلامت وارد شهر شدیم. اینک به خدمت حضرت شما آمدیم و به شکرانه خداوند یگانه، پانصد درهم نقره تقدیمتان مىنماییم. نفیسه خاتون چون این قضیه را بشنید، بگریست و عرض کرد: «الهى ما ارافک و الطفک بعبادک». در این هنگام پیرزن را صدا کرد و فرمود: رشته خود را در هر جعبه به چه مبلغى مىفروختى؟ گفت: بیست درهم. فرمود: بشارت باد تو را که خداى تعالى در ازاى هر یک درهم، بیست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و اصل داستان مردان داخل کشتى را براى پیرزن شرح داد. وى شاد شد و ثناى خدا گفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد. مرحوم شیخ ذبیحاللّه محلاتى مىفرماید که عیناً این داستان در زمان داود پیغمبرعلیهالسلام اتّفاق افتاده است.
واللّه اعلم بالتعدّد و الاتّحاد.